.: پابسته ؛ داستان های خیلی کوتاه :.

داستان کوتاه داستانک مینیمال مینی مال قصه 100 کلمه ای
مشخصات بلاگ
.: پابسته ؛ داستان های خیلی کوتاه :.

بسم الله الرحمن الرحیم
این‌جا داستان های چند خطی نوشته می شود.

آخرین مطالب
پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۱:۳۸ ق.ظ

داستانک «از کار افتاده»

بسم الله الرحمن الرحیم

زمستان بود و هوا سرد. با حسرت و بغض به همین روزهای پارسال فکر می‌کرد. آن روزها دیگر از دست رفته بود و تکرار نمی‌شد. صبح‌هایی که بعد از نماز صبح راه می‌افتادند سمت امامزاده‌ی بالای کوه. جمع خوبی بود. رفقا دور هم که جمع می‌شدند عهد خواندن هوای دیگری داشت. سوز سرما و خستگی راه، با سوز مداح خوبشان دست به یکی می‌کردند و دل آتش می زدند.

به صبح‌های جمعه می‌اندیشید. به بغضی که پارسال، درست همین‌روزها، در سینه داشت. به ندبه‌های دسته‌جمعی. دم گرفتن‌های عاشقانه.

دلش لک زده بود برای پارسالِ خودش. آخ که چقدر فراق ارباب شب‌های محرمش را گرم کرده بود.

دلتنگ بود برای از عمق دل «اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج» گفتن‌ها میان اوج سینه‌زنی. برای داغ و بغض درون سینه‌ی آن‌روزها از دوری صاحب‌.

به اشک‌های فراق می‌اندیشید و حسرت می‌خورد. به دم گرفتن‌هایش با رفقای هیات :

«بیا، مسافر غریب صحرا

بیا، قشنگ‌ترین یوسف دنیا...»

به فراموشی غم‌هایش میان ریسه‌ها و چراغانی نیمه‌شعبان پارسال. به جشن و سرور میلاد اربابش. به شعرهای  عاشقانه‌ای که برای آمدنش سروده بود. به عریضه‌های سراسر سرسپردگی که به چاه جمکران می‌سپرد.

به آن‌همه جمع و مجلس و برنامه که نذر او به پا می‌کرد.

فکر می‌کرد و اشک می‌ریخت.

حرفی انتهای دلش مانده بود. اما جرات بیان نداشت. همراه اشک با خودش اندیشه می‌کرد شاید چاره‌ای پیدا شود:

-«حیف! شده‌ام مثل آدم‌های از کار افتاده.

آنوقت‌ها لااقل امثال من می‌توانستند قدمی بردارند. حالاکه از امثال من کاری ساخته نیست.

نه می‌شود دعای عهدی خواند، نه ندبه کرد، نه ختم دسته‌جمعی گرفت برای ظهور.

بی‌فراق نه حالی مانده برای مجالسمان، نه اشک هجران معنا دارد، نه...

هیچ، هیچ...

انگار قحطی کار شده‌است

اصلا شاید نمی‌آمد بهتر بود برایمان

حیف! حیفِ آن همه شور و حال‌ که رفت...»

*

*

*

پی نوشت :

- یا ایها الذین امنوا! کونوا انصار الله/بخشی از آیه شریفه چهاردهم سوره مبارکه صف (+ تفسیر)

-امام به ما آموخت که انتظار در مبارزه است و این بزرگترین پیام او بود؛ ذشهید آوینی.

-ماییم هنوز از خم نامت سرمست/حاشا که نهیم پرچمت را از دست/حاشا که ز خاطر ببریمت ای مرد/بر روی تمام پول‌ها عکست هست.../محمدمهدی سیار

-یک وبلاگ گرافیکی واقعا متفاوت؛ نقاش فقیر

-- این روزها شدیدا حس میکنم که کارهای اساسی رو رو زمین گذاشتم و دارم پی حرفهای دیگران میرم. کارهایی که برام تکلیف بودنشون حتمی شده رو نمیرسم اما... . حس مدیریت شدن از سوی دیگران رو دارم. حس قشنگی نیست.

-داستان بالا رو قبلا تو عوامی منتشر کرده بودم.


نظرات  (۲)

۱۵ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۴۰ رضا ـــــــ
سلام
هرچند نه میشناسم
هر چند نمیشناسم
هر چند نمینشن اسم
 والبته هرچند یه مدت نبودی
اما لینک بودی،آروم بی سر و صدا!
دهمین پیوند.
هر چند خیلی وقته نخوندمت
هر چند خیلی وقته نه خوندمت
هر چند خیلی وقته نخون دمت
و البته هرچند که صد در صد مطالبتو قبول ندارم
اما بازم لینک هستی،آروم و بی سروصدا!
دهمین پیوند.

یاعلی
پاسخ:
سلام
دست شما درد نکنه
میگم دو ا مطلبم مینوشتین ما از لینک کردنتون نمیترسیدیم لااقل
۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۲:۴۵ محمد مهرزاد
سلام

فکرشو بکن
در این حد!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بسم الله الرحمن الرحیم

پی‌نوشت‌های وبلاگ:

1)> ای فرزند آدم! در شگفتم چگونه تو با مردم انس می‌گیری و به‌دیگران دل می‌بندی درحالیکه می‌دانی تنها خواهی مُرد و می‌دانی تنها در قبر خواهی خُفت و تنها در پیشگاهِ من خواهی ایستاد و تنها حساب پس خواهی داد؟ آیا اندیشیده‌ای چقدر تنها خواهی بود؟ساعتی؟روزی؟ماهی؟سالی؟چند هزار سال؟چندمیلیون‌سال؟ (کتاب تنهایی، محمدرضا زائری؛ نشر سروش)
نقد ما ؛ نقدهایی بر دولت یازدهم