7- راستانک «هدف؟» (مخاطبان خاص دارد)
از فعالین جبهه فرهنگی بود.
شبی خواب دید تمام کارهایش رو به راه شده است.
مجموعهی تحت امرش، کاملا مهندسی شده مشغول فعالیتهای عمیق فرهنگی بود. خبرگزاری کاملا فعال، کارگروههای مستندسازی، فعالیتهای تجسمی، انجمنهای تخصصی شعر و ادب، اردوهای فرهنگی باعظمت...
همهچیز رویایی بود.
خیلی خوشحال بود از این همه پیشرفت. ذوقزده از فرشتهی همراهش خواست تا بروند به تماشای اعضای تشکیلات.
نفر اول را که دید کمی ناراحت شد.
نفر دوم بیشتر.
همانطور هر کدام از آن شخصیتهای فرهنگی را که میدید و میشناخت، بیشتر ناراحت میشد.
حاصل تمام تلاشهای فرهنگیاش - که از قضا کاملا هم جواب داده بودند - شده بود تربیت هزاران نفر مثل خودش.
اما او هدفش تربیت انسان بود...
*
*
*
اصل کلام، خطاب به امثال خودم : خوب است گاهی بعد از کلی جار و جنجال و مو از ماست کشیدن و ریزسنجیهای قربه الی الله در عرصههای به اصطلاح جنگ نرم، به نماز امروزمان هم اندکی فکر کنیم و بذلهگوییهای دیشبمان و قولهای بغیر علم همیشهمان و ...
+ فک می کنم سطر اول حذف می شد بهتر بود.
+ هیچ توصیفی از صفت شخصیت اول، در متن داستان نیامده که روشن شود "مثل خودش" بودن چه ایرادی دارد. به عبارتی داستان بدون پاورقی خیلی ابهام داره. البت هر کدوم از فعالان فرهنگی از خودشون مطلع هستند اما بازم به نظرم نیاز به روشن تر شدن پیام وجود داره.
+فک کنم نباید داستان به تشکل منحصر میشد، گاهی نگاه که می کنم انصافاً تعداد فعالان فرهنگی ای که در تشکلهای دانشجویی فعالیت می کنند خیلی خیلی کمترند از فعالان فرهنگی ای که در هیئات فعالند.
+فعلاً همین.